فیلم‌های بخش مسابقه کوتاه داستانی جشنواره فجر مشخص شد (۱۵ دی ۱۴۰۳) فروش میلیاردی فیلم سینمایی هفتاد سی | پرفروش‌ترین فیلم‌های سینمای ایران در هفته گذشته (۱۵ دی ۱۴۰۳) + عکس درگذشت مریم منصوری، بازیگر تئاتر + علت گزارشی از برگزاری نمایشگاه نقاشی تمام رخ، در نگارخانه هنگام رقابت سریالی سوپراستارهای سینما | نگاهی به حضور بازیگران شناخته شده در سریال های جدید نمایش خانگی جدیدترین کنسرت خانواده کامکار روی صحنه می‌رود سریال فریبا جایگزین سریال مهیار عیار می شود + زمان پخش ماجرای استخاره دبیر جشنواره تئاتر فجر برای گرفتن این مسئولیت پخش قسمت آخر سریال مهیار عیار امشب (۱۵ دی ۱۴۰۳) جدایی برادران کوئن ادامه دارد | جوئل کوئن به تنهایی فیلم جدیدش را می‌سازد آمار فروش نمایش‌های روی صحنه تئاتر در مشهد طی هفته گذشته (۱۵ دی ۱۴۰۳) مسابقه بزرگ بازمانده با حضور سیامک انصاری و مهران غفوریان در شبکه نمایش خانگی صفحه نخست روزنامه‌های کشور - شنبه ۱۵ دی ۱۴۰۳ نشست خبری چهل‌وسومین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر برگزار شد آمار فروش سینما‌های خراسان‌رضوی در هفته گذشته (۱۵ دی ۱۴۰۳) ویژه برنامه‌های رادیو به مناسبت شهادت امام هادی (ع) + زمان پخش فیلم سینمایی شمال از جنوب غربی، در راه جشنواره فجر انیمیشن ببعی قهرمان ۶۰ میلیارد تومان فروخت اژد‌های افتخاری جشنواره فیلم گوتبورگ به ژولی دلپی رسید کنسرت‌های زمستانی خوانندگان پاپ + جزئیات
سرخط خبرها

روایت کردن، مهم‌ترین کار جهان است

  • کد خبر: ۳۰۸۶۲۱
  • ۱۳ دی ۱۴۰۳ - ۱۳:۲۹
روایت کردن، مهم‌ترین کار جهان است
مهدی قزلی، مستندنگار و نویسنده، از ضرورت شرح وقایع می گوید.

به گزارش شهرآرانیوز؛ مهدی قزلی عمیقا باور دارد که نوشتن روایت مهم‌ترین کار جهان است؛ حالا این می‌تواند روایت روزمرگی‌های خودمان باشد یا روایت مهم‌ترین پروژه چند نسل یک کشور، مثل مذاکرات هسته‌ای. او معتقد است هر مسئولی، در هر موقعیت و جایگاهی، باید تجربه اش را مکتوب کند، چراکه وقتی چیزی را روایت نکنیم انگار که هیچ وقت اتفاق نیفتاده است.

قزلی سال‌ها رئیس «بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان» بوده و مهم ‎ترین جوایز ادبی کشور را برگزار کرده است و همچنین پروژه بزرگ آموزش و پرورش نویسنده ایرانی را چند دوره متوالی مدیریت کرده است. با این مستندنگار و نویسنده درباره کلاس‌های داستان نویسی، تلقی اش از «تجربه زیسته» و مفهومی به نام «جنگ روایت ها» صحبت کرده‌ایم.

تصور برخی و شاید خیلی‌ها از رفتن سر کلاس نوشتن این است که من حتما باید قصه بنویسم؛ یعنی خروجی کلاس نوشتن را فقط وفقط قصه می‌دانند؛ انگار که باقی قالب‌ها در نظرگاهشان عبث است و بی فایده. یعنی قصه نوشتن تمام هدف نوشتن است؟

من با این گزاره که آدم‌ها در کلاس داستان نویسی داستان نویس می‌شوند خیلی همراه نیستم؛ یعنی موضوع داستان نویسی آموزش نیست، همچنان که موضوع نقاشی و طراحی آموزش نیست. این‌ها موضوع‌های دیگری دارند: یعنی شما داستان نویس می‌شوی، به شرطی که چیزی برای اضافه کردن به این عالم در وجود شما فوران کند؛ یعنی احساس می‌کنی چیزی داری و می‌خواهی حرفی بزنی و مانده‌ای چطور آن را بگویی. دربه در می‌روی راهش را پیدا می‌کنی. راهش چیست؟ یکی اش رفتن به کلاس داستان نویسی است، ببینی آن استاد چه می‌گوید و دورو بری هایت چه می‌کنند. یعنی توی کلاس هم این طور نیست که آنچه استاد گفته را بتوانی با موفقیت انجام بدهی. شما می‌روی کلاس ببینی استاد چه‌ می‌گوید و شاید از آن تجربه استفاده کنی.

درواقع، مواجه شدن سریع، صریح و کنسروی با یک سری تجربه شما را داستان نویس و قصه نویس نمی‌کند. داستان اساسا یک امر پرورش پیدا کردنی است، نه آموزش دادنی. آدم ها، برای اینکه بتوانند داستان بگویند، باید داستانی برای گفتن داشته باشند، باید زندگی شان و دنیایشان ــ هم به لحاظ محتوایی و هم به لحاظ شخصی ــ جوری پیش رفته باشد که برای عرضه کردن چیزی داشته باشند. مهم‌ترین قسمت کلاس داستان نویسی این است که تو در یک ساعت هایی، هم در فرم و هم در محتوا، کامل تمرکز کنی و کارت را انجام بدهی.

شما این تجربه را داشته‌اید که آدم‌ها را از همه جای ایران به یک شکلی انتخاب کرده‌اید و در قالب چند دوره آموزشی دورهم جمع کرده‌اید. چند روزی دورهم بودند، استاد دیدند و تجربه‌ای کسب کردند. چقدر اهمیت دارد که درکنار فن نوشتنْ آدم‌ها از جغرافیا و اقلیم خودشان بنویسند؟ اگر خاطرتان باشد، یک دوره‌ای نویسنده‌های غیرتهرانی طوری داستان می‌نوشتند انگار بچه ناف تهران‌اند، درصورتی که حتی یک روز هم در تهران زندگی نکرده بودند، ولی گمان می‌کردند با این روش داستانشان زودتر توسط یک ناشر تهرانی منتشر می‌شود.

ببین: ما در داستان اصلا چیزی داریم به اسم «مکانیّت»، که ترجمه placing است، چیزی داریم به اسم «زمانیّت» که زمان بندی نیست و بیش از زمان بندی است و معنای timing می‌دهند. ازاین منظر، مکان در داستان عنصر بسیار جدی‌ای است. مثلا، جلال آل احمد در «خسی در میقات» ناگهان مکانی شور می‌گیرد و حرف‌هایی می‌زند که در هیچ کدام از آثارش پیدا نمی‌شود؛ یعنی خودِ مکان ایده و شوری می‌دهد به جلال که برود این‌ها را بنویسد.

البته مکانِ خالی هم نیست؛ نمی‌توانیم مکان و زمان را کامل ازهم جدا کنیم. توی آن کتاب، موسم حج است و بالأخره کلی حاجی آن اطراف حضور داشته‌اند. ریاضیات نیست که بخواهی این دو را کامل ازهم جدا کنی و تبدیل به فرمول کنی. ولی، در کلی‌ترین جنبه ها، مکانْ جلال را به هم می‌ریزد. 

مثلا، پایتخت خراسان، یعنی محل دفن امام رضا (ع)، یکی از آن مکان‌هایی ا ست که همیشه می‌تواند الهام بخش باشد برای گفتن یک سری از حرف ها. شما راجع به پایتخت گفتی؛ من، اگر بخواهم کمی دقیق‌تر بگویم، اسمش را می‌گذارم «شهر زَدگی». این موضوع در داستان به مدنیّت مربوط می‌شود. ما، برای اینکه داستان هایمان را به دست همدیگر برسانیم، لازم بوده چاپشان کنیم تا بعد فروخته شود و خریده شود. همه این‌ها بخشی از چرخه مدرنیته است. مدرنیته کجا رخ می‌دهد؟ توی شهر؛ یعنی وقتی شهر درست شد این چرخه‌ها هم به وجود آمد. درواقع، داستان و قصه وقتی عمومی شد که مدرنیته هم به یک معنا به وجود آمد. 

اما بدتر از شهرزدگی یا شهری زدگی «آپارتمان زدگی» بود. شاید شهرزدگی هم اصلا چیز بدی نباشد؛ یعنی صرف اینکه شهر در داستانی تبلور داشته باشد اتفاق بدی نیفتاده. اما آپارتمان زدگی چرا. بدی آپارتمان این است که، چه آپارتمان در ایران باشد چه در اروپا چه در چین، سبک‌های زندگی شباهت‌های جدی‌ای با همدیگر پیدا می‌کند. قبل‌تر اتفاق دیگری افتاده بود؛ مثلا، ادبیات چپ روستازدگی و دهقان زدگی را ترویج کرد. من با هیچ گونه رفتار ترویجی و اجباری در حوزه ادبیات موافق نیستم.

توی این سال ها، زیاد درباره عبارت «تجربه زیسته» شنیده‌ایم، و تقریبا همه تکرارش می‌کنند. حالا واقعا هر زیستی و هر تجربه‌ای می‌تواند یکی را نویسنده کند؟ چطور می‌توان آگاهانه از این تجربه استفاده کرد؟ اصلا کدام لایه این تجربه زیسته به کار نویسنده می‌آید؟

من تجربه زیسته را این طور می‌فهمم: یک کامیونِ ده تُن را توی معدن طلا پر می‌کنند، به شرطی که ده گرم طلا بگیرند. می‌گویند با این ده گرم این معدن معدن خوبی است و سودآور. شاید عدد‌ها را اشتباه می‌گویم. مهم نیست؛ حالا یا ده گرم یا بیست گرم. ده تُن ده گرم طلا می‌دهد؛ یعنی شما باید ده تُن تجربه زیسته داشته باشید تا ده گرم از آن چیزی دربیاید.

اگر کسی فکر می‌کند منظور از تجربه زیسته و تبدیل شدنش به ادبیات یعنی هر تجربه زیسته‌ای، حرف مزخرفی است. آدمی زاد، نویسنده یا خالق اثر، لوله ساده نیست که از آن ورش تجربه بریزد بیرون، چیز پیچیده‌ای است. بنابراین، خواستم فقط اشاره کنم تجربه زیسته یک صورت خیلی ساده و دم دستی دارد و آن همین کار‌های همیشگی و زندگی روزمره خودمان است؛ قسمت پیچیده‌ای هم دارد که ما برای فربه شدن در آن باید آغوشمان را برای ماجراجویی عینی و ذهنی باز کنیم. 

هنوز نمی‌توانم تصور کنم کسی سفری می‌رود به جای خیلی سخت و بعد ــ مثلاــ شب برای خواب می‌رود هتل، صبح بلند می‌شود طبق بوک لیستش برنامه‌ها را انجام می‌دهد. من، روز اولی که رفته بودم قطر، پا شدم رفتم توی بازار بگردم دنبال آن پیرمرد‌های قدیمی‌ای که می‌گفتند از تبار ایرانی‌های ساکن قطر هستند. به سرعت رفتم و پیدایشان کردم. برنامه ریزی نکردم، ازقبل برنامه‌ای نداشتم که ساعت فلان بروم و بعدش هتل استراحت کنم و ... ــ این کار توریست هاست. 

من می‌گویم حتی تجربه توریست بودن هم خوب است، اما توریست بودن حداقلِ تجربه یک مسافر است. سفر‌های سعدی را مرور کنیم یا مثلا ناصرخسرو را. سفر به این می‌گویند که آینده اش معلوم نیست، راهش معلومِ معلوم نیست، زمانش معلوم نیست. ابن بطوطه را نگاه کن. بله؛ ما نمی‌توانیم چهار سال برویم سفر، ولی می‌توانیم مثل کسی که چهار سال رفت سفر به ماجرا‌ها نگاه کنیم. ما چهارروزه می‌رویم و برمی گردیم، ولی توی این چهار روز می‌توانیم همان طوری برویم که آن‌ها رفته‌اند.

حالا که درباره تجربه زیسته حرف زدیم، درباره عبارت عجیب «جنگ روایت ها» هم حرف بزنیم. اصلا ما داریم درباره کدام روایت و کدام جنگ حرف می‌زنیم؟ تصور می‌کنم، حتی اگر چنین چیزی وجود خارجی هم داشته باشد، باز ما بازنده این جنگ هستیم.

ببین؛ من جنگ روایت‌ها را نمی‌فهمم. واقعیت این موضوع این است که یک عده از کلمات پرانرژی و اگزجره استفاده می‌کنند و ــ در عین حال ــ یک طرح فرهنگی هم همیشه پر شالشان هست. ولی، قبل از اینکه طرحشان را ارائه بدهند و بودجه بگیرند، دوتا راه دارند: یکی اش این است که ــ مثلا ــ بگویند چقدر اوضاع خراب است؛ همه جوان‌ها و همه پیرمرد‌ها و همه انسان‌ها چنین بلایی سرشان آمده. بعد مدیر مربوطه می‌گوید وای حالا باید چی کار کنیم! او می‌گوید اشکال ندارد!

بیا من طرحی دارم و ــ مثلاــ چندمیلیارد تومان بدهید این قضیه را درست می‌کنم. راه دیگرش این است که مسئله‌ای را شور بدهند و حماسی جلوه بدهند. مثلا، می‌گویند ما باید برویم فلان جا را فتح کنیم. خب، می‌پرسند چطور باید فتح کنیم. طرف می‌گوید بیا این طرح من آماده است؛ این قدر پول بده که ما برویم اینجا را فتح کنیم. بخشی از موضوع جنگ روایت‌ها چنین جنسی دارد. اما واقعیت این است که آن چیزی که روایت نشود گویی اصلا اتفاق نیفتاده است. ازاین منظر روایت بسیار لازم و ضروری است. 

هرکسی، هر کار بزرگی انجام می‌دهد، باید آن را روایت کند. همان طورکه این پروژه‌ها ــ مثلاــ روابط عمومی دارند و عکس می‌گیرند و مصاحبه می‌کنند، خب این کار را هم بکنند. من نمی‌دانم سرنوشت آن عکس‌ها چه شد، یا فیلم‌ها و اکسل‌های پرخرج وبَرج چه فایده‌ای داشتند، اما می‌دانم که مکتوب کردن روایت‌ها اثرش را در آینده و به موقعش می‌گذارد. چرا ما نباید برای مذاکرات هسته‌ای خودمان روایت می‌داشتیم؟ چرا ما نباید از ماجرا‌های ۸۸ یا ماجرا‌های ۷۸ روایت می‌داشتیم؟ اگر این روایت‌ها وجود داشتند، ما الان می‌توانستیم راجع به آن صحبت کنیم. 

حالا آن روایت‌ها می‌توانند درست یا غلط باشند، می‌توانند کامل نباشند یا حتی کامل باشند، می‌توانند خوشایند باشند یا نه. می‌شود مثل هر تجربه بشری دیگری با آن برخورد کرد. من آن قدر خوش حالم، آن قدر خوش حالم که شانس به من رو کرد و این فرصت را در زمان و مکان مناسب پیدا کردم تا روایت انتقال ضریح امام حسین (ع) را [در قالب کتاب «پنجره‌های تشنه»]بنویسم. 

این اتفاق می‌توانست برای من نیفتد یا تنبلی کنم یا هرچه. چیزی که من بعد از نوشتن آن روایت متوجه شدم و درحین نوشتن اصلا به آن توجه نکرده بودم این است که حبل المتین هویتی مردم ایران امام حسین (ع) است. باید می‌آمدی فرودگاه امام خمینی (ره) و می‌دیدی این آدم‌ها چه شکلی بودند. بعد تو، اگر یک روزی خواستی درباره مسائل هویتی ایرانیان چیزی بنویسی، متوجه می‌شوی حتما یکی اش امام حسین (ع) است.

ولی ظاهرا هیچ کدام از مسئولان علاقه ندارند نویسنده‌ای کنارشان باشد!

یک بار، ده-پانزده سال پیش، با واسطه، به وزیرکشور وقت پیغام دادم که آقا! هر استانداری هفت- هشت -ده تا نویسنده به انتخاب خودش کنارش بگذارد یا، اگر نمی‌تواند، ما کمکش کنیم تا یک تیم نویسندگی کنارش باشند. این‌ها دو-سه جلسه با او صحبت کنند و به نتیجه برسند، و تحقیق و پژوهش و درنهایت نوشتن از مکان‌ها یا پروژه‌های بزرگ یا هر چیز دیگری را شروع کنند.

سی تا استان داریم که از هرکدام ـــ مثلاــ سه تا روایت هم دربیاید می‌شود حول و حوش نود تا صد روایت. یعنی ما از جای جای ایران روایت پیدا می‌کردیم. اصلا شما بگویید نوددرصد این‌ها روایت بی خودی هستند؛ اما درنهایت از این تعداد ده تا روایت خوب که درمی آید. رقمش هم در رقم‌های گردش مالی یک استان هیچِ مطلق است، ولی شما با همین مقدار صد نویسنده را احیا کرده‎ای. 

ازنظر من، روایت کردن مهم‌ترین کار دنیاست. کتاب «جانستان کابلستان» رضا امیرخانی مگر افغانستانی‌های نسل سه در ایران را احیا نکرد؟ نسلی که احساس بی هویتی محض داشتند، یک دفعه، این کتاب را خواندند و با خودشان گفتند راست می‌گوید! این کتاب پنجره جدیدی به افغانستانی ها، چه در افغانستان و چه در ایران، باز کرد. چقدر من رفتم پیغام وپسغام فرستادم که آقا! بگذارید من دو هفته بیایم با حاج قاسم بروم و بیایم. 

هرچی نوشتم را شما هرجاکه دوست دارید و هرطورکه بلدید ذخیره کنید، اصلا نگه دارید و منتشر نکنید، ولی بگذارید الآن چیزی نوشته شود؛ گفتند آقا! منطقه جنگی است و همه چیز محرمانه است. محرمانه دیگر چیست؟! منطقه جنگی چیست؟! ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که همه می‌دانند دارد چه اتفاقی می‌افتد. من، آن روزی که یکی از رفقایم از خواب بیدارم کرد و گفت: «پاشو! پاشو! حاج قاسم را زدند»، اولین چیزی که به ذهنم رسید روایت‌هایی بود که ازبین رفت و هیچ وقت نوشته نشد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->